دیشب دلم گرفته بود
نوشته شده توسط : ستایش

دیشب دلم گرفته بود

ديشب دلم گرفته بود ، مثل هواي باروني

دلم هواتو كرده بود ، هواي شيرين زبو نيات

دلم ميخواست گريه كنم ، بگم كه سخته تنهايي

اي هم صد اي آشنا ، بگو كه پيشم مي موني

نمي دونم چه حالي و كجايي و چه مي كني

ولي صدات تو گوشمه ، مي گي كه اينجا مي موني

رفتم كنار پنجره ، گفتم شايد ببينمت

ديدم محاله ديدنت ، چون گل بايد بچينمت

رو صندلي نشستمو يهو ديدم

يه قاصدك اومد پيشم

خبر آورد اي آشنا ، يه رازي را بهت بگم ؟

گفتم بگو : آهي كشيد، اومد نشست رو شونه هام

يواشكي چشماشو بست ، تا نبينه اشك چشام

مي گفت كه تو يه راه دور

يه راه دور و سوت كور

مسافري نشسته بود

مسافره غريب و دلشكسته بود

از تو همش شكوه ميكرد

با اشك گرم و دل سرد

مي گفت كه يادت نمياد

اون روزاي آخريه

چه قدر دلش مي خواست كه تو

نگاش كني ، صداش كني

بهش بگي دوسش داري

به شرطي تنهاش نذاري

تا اومدم بهش بگم برو بگو

دوسش دارم ، پاش مي شينم

ديدم كه اون رفته بود و

منم دارم خواب مي بينم





:: بازدید از این مطلب : 632
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 19 فروردين 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: